۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

Punch Drunk Love - عشق مست و منگ کاری از Paul Thomas Anderson


جادوی عشق



بری ایگان (آدام سندلر) از مشکل عدم اعتماد به نفس رنج می برد. با وجود داشتن خانواده ای پرجمعیت، فرد تنهائیست که به شدت با ارتباط برقرار کردن با بقیه مشکل دارد. از آشنا شدن با افراد و حتی حضور در میهمانی های خانوادگی ترس دارد. 

تقریبا تا نیمه ی فیلم نه تنها از دیدن آن لذت نبردم، بلکه حس دلسوزی بسیار زیاد برای بری، نزدیک بود مرا از دیدن ادامه فیلم منصرف نماید. بخصوص که ضرباهنگ یکنواخت و بسیار اعصاب خرد کن در کنار نوع فیلمبرداری ضد نور و نماهای محو، تمام و کمال در خدمت ارائه یک فیلم به شدت منفی ست که بیننده می تواند ارتباط کامل تری با مشکلات روحی کاراکتر اصلی برقرار نماید و به نوعی در این مشکلات غرق شود.



بسیار رقت انگیز است تماشای زندگی شخصی که تا این اندازه تنهاست و به گفته ی خود، گاهی اوقات از خودش خوششش نمی آید، کسی را ندارد که حتی با او صحبت کند و از برقرار کردن ارتباط با دیگران خجالت می کشد چون نمی داند مردم چگونه اند! بیشتر اوقات بی هیچ دلیلی گریه می کند و از همه بدتر بازگو کردن این مشکلات از جانب دیگران، او را به قدری خشمگین می کند که برای تخلیه روحی، به شکستن شیشه و در و پنجره پناه می برد.

استیصالی که در صورت بری پس از شکستن پنجده های منزل خواهرش در میهمانی به چشم می خورد و حالت التماس گونه ای که برای یافتن روانپزشک در مکالمه اش با شوهرخواهرش دارد، دل هر بیننده ای را به درد می آورد. به گونه ای که دلت می خواهد آرزو کنی ایکاش در کنارش بودی، در آغوشش می کشیدی و ساعتی فقط به حرفهایش گوش می سپردی.

بازی آدام سندلر در این فیلم، بی شک یکی از ماندگارترین بازی های اوست. تا قبل از مشاهده ی "عشق مست و منگ"، حتی تصور آدام سندلر در نقشی کاملا جدی، برایم بسیار دشوار بود اما جالب اینجاست که او با ایفای این نقش به شدت ساختار شکنی کرده است و چقدر خوب از پس آن برآمده به گونه ای که بیننده با کاراکتر بری ایگان ارتباط خیلی نزدیکی برقرار می نماید و فراموش می کند تیپ همیشه کمدی بازیگر این نقش را.



بری برای شکستن حصار تنهایی خود تصمیم می گیرد با کمپانی معاشقه تلفنی تماس گیرد به قصد یافتن کسی که بتواند فارغ از هر چیز، تنها به حرفهایش گوش دهد و همین تماس ساده، زمینه ساز دردسر بزرگی برای او می شود. اینکه فردی برای یافتن یک هم صحبت، ولو تلفنی، با این شرکت که اساسا هدف از تاسیسش، جدای از مسائل اینچنینیست تماس بگیرد به شدت ناامید کننده است. 

تا این قسمت از فیلم، تنها شاهد یک زندگیه کسل کننده و بسیار تهی هستیم اما در همین گیرودار، بری با لینا (املی واتسون) دوست خواهرش آشنا می شود و او را فردی دلنشین میابد ولی همان ترس همیشگی تا جایی پیش می رود که لینا را وادار می سازد از بری درخواست ملاقات کند و خوشبختانه بری هم می پذیرد. نکته ای که بسیار قابل تامل است اینست که بری با وجود تمام ترس و عدم اعتماد به نفسی که دارد، برای تغییر این زندگی نکبت بار تلاش می کند و اولین تلاشش خریداری مقدار زیادی از محصولات یک شرکت صنایع غذایی ست که برای تبلیغ خود، با شرکت هواپیمایی قرارداد بسته برای دادن اعتبار پرواز به مشتریانش.

خریدن آنهمه پنکیک محصول آن شرکت، هر چند در نظر اول بسیار عجیب است اما با کمی فکر، به دست و پا زدن بری برای فرار از ترس برقراری ارتباط با دیگران و شوق پدید آوردن تغییر در زندگی او پی می بریم. این تلاش از نظر من بسیار ستودنی ست و باعث می شود بری را از یک موجود مفلوک، به شخصی تبدیل کند که بخواهی به او  به هر نحوی شده کمک کنی.




ارتباط لینا و بری و علاقه ای که خیلی زود پدید می آید نقطه عطفی در روند داستان بوجود می آورد که آن حس دلسوزی در بیننده از بین می رود. اینکه بری اولین پروازش با هواپیما را درست در جایی تجربه می کند که می خواهد به دیدن لینا که برای یک ماموریت کاری به هاوایی رفته است برود و رابطه اش را با او محکم کند بسیار دوست داشتنیست. این رابطه به قدری در روحیه ی بری موثر می افتد که از همانجا با کمپانی که برای او ایجاد دردسر کرده تماس گرفته و خواهان پولی که از او دزدیده اند می شود و با اعتماد به نفسی مثال زدنی برای گرقتن حق خود پافشاری می کند. چیزی که از ابتدای فیلم تا به این سکانس اصلا شاهدش نبودیم. باز هم جادوی عشق...

تاثیرگذارترین بخش این فیلم هنگامیست که از طرف همان کمپانی کذایی برای ترساندن بری می آیند اما لینا آسیب می بیند و بری تصمیم می گیرد این ماجرا برای همیشه تمام شود. مشاهده اینکه عشق به لینا، محرک بسیار قوی برای بازیابی اعتماد به نفس بری و ایجاد شهامت در او برای مقابله با افراد دیگر است، بسیار لذتبخش است.



دیالوگ مترس (فیلیپ سیمور هافمن) رئیس کمپانی وقتی به بری می گوید: "فکر میکنی میتونی منحرف باشی و بهاشو ندی" بسیار تامل برانگیز است. حدس میزدم که بری در این لحظه باز هم تمام وسایل آنجا را خرد کند و مانند همیشه به این نحو خود را تخلیه نماید اما عکس العمل او جالب است و می گوید: "من فرد با شخصیتی ام و الان عشقی دارم که منو بیشتر از هر چیزی که بتونی تصور کنی، قوی میکنه"

نکته ی در خور اهمیتی که در این فیلم به گونه ای کاملا استادانه نمایش داده می شود تاثیر جادوئیه عشق بر زندگی افراد است و جدای از آن، فکر میکنم بازی بی نظیر آدام سندلر دیگر تکرار نخواهد شد.

۱۰ نظر:

  1. تبريك ميگم. نوشتن درباره اين فيلم خيلي سخته. از اون فيلم هاي كوچيك و عجيبه. نگاه احساسي و درستت به فيلم قشنگ بود. بايد به بازيگر محبوبم در يكي از اوجهاي بازيگريش هم كه تو اين فيلم بوده اشاره كنم: فيليپ سيمور هافمن در سكانس دعواي تلفني با بري. محشره. من هم موافقم كه سندلر ديگه شايد نتونه همچين بازي انجام بده

    پاسخحذف
  2. ممنون هومن جان به خاطر یادآوریه بجا. من عاشق نقشش تو شبهای بوگی هستم

    پاسخحذف
  3. فیلم های سندلر تماشاگر تربیت شده ای می خواهد چون ممکن است تماشاگر را در مواجهه با یک کمدی سرخورده کند. مرسی واسه وبلاگ خوبت

    پاسخحذف
  4. سپاسگزارم از نظرت علی جان، بعضی از کارهای سندلر رو دوست دارم بیشتر حس میکنم تیپ کاراش مثل هم هستن اما بازیش تو عشق مست و منگ به نظرم خیلی متفاوت و بی نظیر بود

    پاسخحذف
  5. سلام. مرسی که به من سر زدی. منم سندلر رو دوست دارم. منظورم چیز دیگه ای بود. فقط نفهمیدم در چه مورد با هم اختلاف سلیقه داریم. چون می بینیم شما هم مثل من دوستدار سینمای متفکر هستین!

    پاسخحذف
  6. تصور من از کامنت قبلی شما چیز دیگری بود :) پس حالا که اختلاف سلیقه نداریم بیشتر اصرار دارم بنویسید...

    پاسخحذف
  7. سلام. لطفا در پست های جدید نظر بدهید. دوباره دارم می نویسم. منتظر انتقادات و پیشنهادات دوستان هستم!

    پاسخحذف
  8. حالا نوبت منه که بگم چرا به روز نمی کنی؟

    پاسخحذف
  9. حق با توست علی جان... چشم :)

    پاسخحذف
  10. ممنونم که از من دفاع کردی اما مگر همینها به بزرگان سینمای ما سالهاست با همین ادبیات سخیف حمله نمی کنند. بگذار نظراتشون خوانده بشه تا بفهمیم فاصله بین هنر و بی هنری چه قدره!

    پاسخحذف